عصبی هستیم...شتابان..ناآرام و بیقرار...بی حوصله راه میرویم..دراز میکشیم...و انتظار مثل خوره ایی تمام وجودمان را میخوره...به دل طبیعت پر میگشاییم....
هوای کوهستان سر بلند
صدای رود
ریزش سبزه ها در دشت
نسیمی که میپیچد در آغوش لحظه ها
عشق بازی پرنده ها
لغزش ماهیان نا آرام در رود
خش خش برگهای رقصان
عطر زندگی...
و باز در آغوش تمام این تصویرهای لطیف ..ما در زندان خویش ساخته ...نا آرامیم...پیله ایی میسازیم از تمامی حلقه های بسته ذهنی مسموم و در ساخته خویش..دلتنگ پروازیم...نا آرامی چیست؟
آنچه خواسته ایم محقق نشده ؟کسی ما را آزرده ؟کاستی شدیدی حس میکنیم ،گمشده ایی داریم که نمیدانیم چیست؟مشکلات مادی آزارمان میدهد؟بیگانه شده ایم با خویش؟و......................دنبال دلیلی هستیم برای نا آرامشی؟
بدانیم هیچ مکانی نمیتواند ما را آرامش دهد که معنا گر هر مکان حضور ماست..حضور توست که هر مکانی را زیبا میکند و هر کوچه ایی را کوچه یار....هیچ شخصی فارغ از خویش ما نمیتواند به ما آرامشی ماندگار را هدیه نماید گر چه حضورش مسکنی ست برای فراموشی آنچه آزرده میکند ما را..به فکر گذشت زمانی؟با تو میگویم زمان تنها نسبیتی است برای بیان اتفاقات...تو زمان را به جاری گشتن یا ماندن میخوانی..........
به رود نگاه کن..و دستان زیبایت را به جاری بودنش خیس نما...زندگی جاریست و سهم تو از زندگی همی قطره هایی که خیس میسازد دستان زیبایت را..به رود نگاه کن و دورتر به آن مردابی که در ایستادنش لبریز شد از تعفن ..جاری باش چون رود ..نگذار مشکلاتی که ساخته ذهن توست بر تو غالب گردد...تو را مشکلات نمیسازند..تویی که در سختیها ،سازنده آرامشی و خالق رقص..و مشکلات را چون صخر ه ایی میبنی که در لطافت جاری رود حضورت به آرامی صیقل میابد و به تو میاموزد که چگونه راه خویش را بگشایی...مشکلات برکت زندگی توست برای یاد گرفتن، آموختن و جاری بودن..جاری باش...
راز تمامی آنچه مشکلش نامید ه ای این است که هستی بازتابشگر اعمال توست و افکارت..به تو پس میدهد آنچه را تلاش کردی تا بیاموزی درسهای رشد و زندگی را برای رقص تغییر..تغییر کنی و تغییر... تا در روزمرگی به مرداب نرسد وجود نازنینت...و بدان تو مرکز گردش هستی نیستی که تمام هستی بر محور تو بچرخد تو آمده ایی تا بیاموزی سیال بودن را در زندگی...از صلب بودن بپرهیز که آگاهی تو اندک است و هوشیاری هستی نامحدود ...
خودخواهی ریشه نا آرامیست ریشه حسادت..حسرت...نا امیدی و یاس...تو کسی نیستی در قا ب ذهن و جسم..قطره ایی هستی در برابر بی نهایت جاری هستی...اگر موجودیتی داری بواسطه وجود حقیقی هستیست که از تو تجلی میابد ..دست از تقلا بردار و تسلیم را بیاموز ...تسلیم با شرط حداکثر تلاش و رضایت به خواست آنکه به مراتب بیشتر از ما میداند اصلا بنی زیباییست که جهان بر نتهایش سوار است..و در این تسلیم رازهای نهفته در تجربه هایت را بخوان ..بخوان تا فرا گیری و در عمل به کردار آری...پله پله به ملاقاتش برو با کسب آگاهی....یقین داشته باش ارامش در نقطه ایی دور نیست ..دلیلی یا اسبابی نمیخواهد موضوع درک این نکته است که بدانی آنچه هستی ..آنچه داری حاصل تمام تلاش تو و خواست اوست که نیازت را برآورده ساخته ..آنچه را عطا نموده که ما را لازم است ..با آنچه داری ..آنکه هستی ...آرامش را چون روحی در لحظه هایت رها کن...
آرامش چیست؟ سیال بودن...درک حقیقت لحظه ها...تو نه در گذشته چون مرد ه ایی در خاک ماند ه ایی.. نه اطمینانیست که فردایی برای حضور چشمانت در این خاک زمین باشد..این لحظه هدیه زندگی به توست..بوم سپیدی که تو با قلم اندیشه و رنگ اعمالت ..نقاشی لحظه های زندگیت را بر آن نقاشی...از این لحظه که برای توست استفاده کن برای زندگی...
آرامش قدر شناسی این لحظه است که به ما هدیه کردند ...وارد حلقه بسته افکاری نشو که در تسلسل تکرارشان تو را به اسارت سوق میدهند ..راه رهایی از این حلقه...خواستن توست..تو که میخواهی آرامش را باشی...پس تنها با این خواست ...نفس عمیقی بکش و چون مرغی در آغوش باد خود را رها کن..نگذار ذهنت ..سازنده لحظه های تو باشد..بگذار او ابزاری باشد در دستان تو برای خلق ..خلق خیالهای عاشقانه ..خلق لحظه های مستانه...تو خالق زندگی خویش هستی..خلقش کن آنطور که از لذت بی پایانش لبریز گردی و مست...اگر از آنچه باعث نا ارامی تو میشود رنجوری کافیست از زوایای مختلف به آن نظر کرده و درس عمیقی که لا به لای غمهایش نهفته را بیابی...معجزه ای را میبینی ..معجزه ای که همیشه در زندگی تو جاری بود و تو غافل از آن ..معجزه پرواز ...عشق..آرامش...
برنامه ریزی کن لحظه هایت را ..اما وابسته به هیچ نتیجه ایی نباش..برنامه ریزی تنها به تو میاموزد که برکت لحظه ها را آنگونه که دوست داری نقاشی کنی...و ببخش از ته دل..با تمام وجود بی توجه به شرطی ..ببخش تا رود زندگی در ظرف تو راکد نماند..سیال باشد و جاری...
نمیخواهم خدا را اثبات کنم..که کمتر از آنم که بی نهایتی را به قلم آورم..تلاش کن..آنرا لمس کنی..ببینی..بو کنی..درک نمایی..و با افشاندن عطر نیایش در لحظه هایت..به معنای بودنت در زمین برسی ..که او از لباس جسم و بودن تو در خاک ..در پی تجلی خویش است به هستی..هستی برای توست..و تو برای تجلی او...آیینه دلت را شفاف کن تا بهتر نور آنرا بازتابشگر باشی به کل هستی..
بدان برای آرامش تنها یک دلیل است..قدر شناسی و عشق به هدیه لحظه ها..و برای نا ارامی هزاران دلیل تهی ..تنها به این دلیل که آرامش لایق توست..آنرا به بهای اندک و بی مقدار مفروش...عشق باشید