دستی برای گرفتن و..
قلبی برای دوست
دور از چشم دشمن
و دورتر از دروغ
دیوارها را باید شکست و رفت
تا آنسوی تو...
آنسوی جنگ و برای تو
رقص موج است و نسیم
آن نگاه عاشق و شیدای تو
در نَوَردَد رو ح و جان
آن نوای دل کش داوود تو
من به کوی هرشب شیدایی ام
ان طرف مرغان ابی
صبح زیبای بهاری
هرنفس گویم خدایا
اسمانت هست ابی
شکرتو پروردگارا
داده ای نعمت فراوان
از نیستان تا گلستان
میگن دنیا کوچیکه
پس من چرا پیدات نکردم؟!
تو روی زمین بودی و اما
من در فضا سیرت می کردم
دستام توی دستات بود
تو شلوغی شهر گمت کردم
هنوز
- دستانم
- در آستین سکوت تو
- مشق میکنند
هنوز
جامه ی سیاه شعر
بر قامت استوار قلم
- به لبخند کشیده می شود!
امواج سحر آمیز نگاهت