از جوونای 16-17 ساله بگیر که تا شکست عشقی میخورن میرن سروقت تیغ و خودکشی...تا برس به افرادی که افسردگی حاد دارن.
آره درست وسط دلتنگیای مردم و درددل هاشون زندگی میکنم...سه سال پیش یه جوونی مراجعه کرد نیاز به کمک داشت و من کارم خوب کردن حال ادماس خوبش کردم دوره درمانش 1 سال طول کشید خیلی تو این مدت باهم صمیمی شده بودیم اواخر گفت از من خیلی خوشش میاد و حاضره بخاطر من هر کاری بکنه...
خب من جون کنده بودم تا حالش رو خوب کنم تا بهش انرژی بدم که زندگیش رو ادامه بده نمیخواستم دوباره بهم بریزه...
من میدونستم همچین مردی برام مناسب نیس نه که اون بد باشه من اخلاقم یکم خاصه اتفاقا مردی بود بینظیر...
گذاشتم رفتم یعنی با عوض کردن شهر محل سکونتم کامل دسترسیش از من قطع شد.
دو سال گذشت...
فکر میکردم ازدواج کرده تشکیل خانواده داده بالاخره امسال در آستانهی 29 سالگی قرار داره...
دوباره به مرکز ما مراجعه کرده بود و اونو به من ارجاع دادن...چون مراحل اولیهی مشاورمون اینترنتیه اون نمیدونست که داره با من حرف میزنه..
ولی بعد از 7 دقیقه به من گفت شما خانوم گلچین هستین...گفتم نه من محمدی هستم.
اینقدر محکم گفتم که چارهای نداشت جز قبول صحبتام...ولی باز وسط حرفام گفت شما اونی مگه میشه یکی اینقدر شبیه اون؟
من دارم حست میکنم...تویی...خودتی...
نوشتم اگه مایل به مشاوره نیستین ارتباط رو قطع کنم...گفت نه نه خواهش میکنم...
از سختیایی گفت که تو این دو سال کشیده...میگفت شما اونی حرف زدنت منطقی بودنت نوشت شسته رفته جواب میدی من لحن تو رو میشناسم خواهش میکنم...
بازم گفتم نه من ایشون نیستم...
نمیدونم چی بگم....اینکه یه مردی اینجور عاشق تو باشه که حست کنه که از لحنت بفهمه تویی...
اینکه با علاقه حرفایی که بهش میزدی رو برات تعریف کنه اینکه بگه از دوری تو چقدر عذاب کشیده...
و تو قلبت میگیره از اینکه سالها برای حال خوب مردم تلاش کردی و حالا خودت شدی درد یک نفر...اونم اینقدر عمیق...و حالا باید تلاش کنی که فراموشت کنه... هی از خوبیای تو بگه و تو خجالت بکشی از اینکه باعث رنجش اون مرد شدی.
نمیدونم چکارش کنم...چطور فکرم رو از سرش بیرون کنم...خدا کنه بتونم.