مینوازد ساعت ، لحظه بیداریست
خواب از حد بگذرد ، مایه بیماریست
آسمان روشن شد با نگاه خورشید ،
پنجره آسوده ، باز با گل خندید
من ولی چون دیروز عکس خود می بینم،
در میان آینه ، بیصدا میمیرم،
او به من می خندد که چنین یکسانم ،
حال و روزم این است ، من همان انسانم
آب جاری میشود تا مرا روشن کند،
این تن پژمرده را باز هم گلشن کند،
سفره و چایی و نان ، لقمه ای روزی پاک
چند روزی بیش نیست ،خاک گردد سوی خاک
روز تا شب میشود ، عمر ما کم میشود
تا درخت میوه دهد ، باغبان خم میشود
جای ما را دیگری ساده گیرد یک زمان ،
شاد بودن بهترین کار باشد در جهان
گرچه دنیا بی وفاست ، لیک خوبی ماندنی ست
شاهنامه تا ابد قصه هایش خواندنی ست
#پریساحیدری کرمانشاهی
خواب از حد بگذرد ، مایه بیماریست
آسمان روشن شد با نگاه خورشید ،
پنجره آسوده ، باز با گل خندید
من ولی چون دیروز عکس خود می بینم،
در میان آینه ، بیصدا میمیرم،
او به من می خندد که چنین یکسانم ،
حال و روزم این است ، من همان انسانم
آب جاری میشود تا مرا روشن کند،
این تن پژمرده را باز هم گلشن کند،
سفره و چایی و نان ، لقمه ای روزی پاک
چند روزی بیش نیست ،خاک گردد سوی خاک
روز تا شب میشود ، عمر ما کم میشود
تا درخت میوه دهد ، باغبان خم میشود
جای ما را دیگری ساده گیرد یک زمان ،
شاد بودن بهترین کار باشد در جهان
گرچه دنیا بی وفاست ، لیک خوبی ماندنی ست
شاهنامه تا ابد قصه هایش خواندنی ست
#پریساحیدری کرمانشاهی